پایان نامه درباره عبرت/: مبانی عبرت |
پایان نامه درباره عبرت/: مبانی عبرت
– مبانی عبرت
بنا بر آنچه که در قرآن کریم و کتب لغت درباره عبرت یافت میشود، چه بسا بتوان عبرت را اینگونه تعریف نمود: عبور از یک قضیه شخصی و خاص، در اثر تفکّر بر آن و انتزاع یک مفهوم کلّی[1] و سپردن آن مفهوم در ذهن برای استفاده از آن در تصمیم گیریهای آینده و محیطهای مشابه. بنابراین، عبرت را میتوان نتیجه فکر کردن دانست ، یعنی در اثر فکر کردن و تأمل بر روی حادثهای با توجه به علل به وجود آورنده آن و نتایج آن، با انتزاع مادیات و زمان از آن، یک تصویر ذهنی انتزاع میشود، و این امری است که مورد تصریح کلام امیرالمؤمنین علیA در نهجالبلاغه نیز قرار گرفته است ” رَحِمَ اللّهُ ٱمْرَأً تَفَکَّر فَاعْتَبَرَ وَ اعْتَبَر فَأبْصَرَ”[2] اما از طرفی عبور از وقایع مادی و تصویر سازی ذهنی، توسط ملکهای با نام بصیرت صورت میپذیرد . تصاویر ذهنی که در اثر عبرتهای مختلف در ذهن جمع آوری شده است، توسط این ملکه و با تفکّر بر روی آنها، تحلیل میشود. با توجه به این مفاهیم کسب شده و مفاهیم قبلی، ذهن با تفکّر بر روی آنها، ارتباط بین دادهها را بررسی میکند که با بررسی رابطه صُور ذهنی با هم، ارتباط برخی از آنان با برخی دیگر، ذهن با توجه به شباهت آنها، حکمی کلّی در رابطه با آنان صادر میکند و این امری است که در کلام نهجالبلاغه نیز به آن اشاره شده است ” واعْتَبِرْ بِمَا مَضَی مِنَ الدُّنْیَا لِمَا بَقِی مِنْهَا، فَاِنَّ بَعْضَهَا یَشْبَهُ بَعْضا”[3] در این حکم کلی، انسان از یک طرف شباهت بین دو چیز را میبیند و از طرفی حکم میکند که “حکم الامثال فیما یجوز و لا یجوز مثلان” .
1-2-1- ملکه بصیرت
از بصیرت در اینجا با نام ملکه یاد میکنیم، چرا که در کاربردهای به کار رفته در قرآن، بصیرت به عنوان یک ملکه معرفی شده است و خداوند بصیرت را در قرآن در مقابل کوری قرار داده است. پس در رابطه با بصیرت دو حالت قوه و فعل متصوّر میباشد، و چون بصیرت به عنوان ملکه است، پس در همه انسانها به عنوان یک قوه وجود دارد. پس این ملکه به عنوان یک قوه در انسان به ودیعه نهاده شده است، یعنی هر انسانی بالقوه این توانایی را دارد که با نگاه به حوادث و تفکّر درباره آنها، از ظاهر آنها عبور کند و به حقایق ماوراء بر ظاهر آنها دست یابد، و این قوه (ملکه بصیرت)، با عبرت گرفتن به فعلیت میرسد و این ، نکتهای است که از کلام امیرالمؤمنین علی A استفاده میشود “رَحِمَ اللّهُ ٱمْرَأً تَفَکَّر فَاعْتَبَرَ وَ اعْتَبَر فَأبْصَرَ“[4] اما فعلیّت بصیرت که از عبور کردن از ظاهر وقایع به باطن آنها ناشی شده بود، تنها یکی از دو ساحت فعلیّت ملکه بصیرت است، اما ساحت دیگر این ملکه (ملکه بصیرت) در روایتی از امیرالمؤمنین A در نهجالبلاغه، بیان شده است “مَنِ اعْتَبَرَ اَبْصَرَ وَ مَنْ اَبْصَرَ فَهِمَ وَ مَن فَهِمَ عَلِمَ”[5]
ملکه بصیرت دارای دو کارکرد میباشد، از طرفی در قسمت مکانیزم کسب عبرت، باعث بصیرت شده، یعنی انسان موارد جزئی فراوانی را میبیند، و سپس آنان را تحلیل میکند[موارد جزئی که در زمانهای مختلف اتّفاق افتاده است ، یا تجربه شخصی خود فرد است و یا تجربیّات دیگران است] پس این عقل است که با تفکّر و بررسی حوادث جزئی که یا برای خود یا برای دیگران اتّفاق افتاده است، به تحلیل آن موارد میپردازد و حکم کلی را به دست آورده و صادر میکند. عقل انسان با توجه به ارتباط بین نتیجه ثابت تجربه شده توسط خود شخص یا دیگران و علل به وجود آورنده آن نتیجه ثابت، ارتباطی علّی و معلولی را بین حوادث و اسباب
آنها پیدا میکند. و حکم کلی به ملازمه بین اسباب و مسبّبات توسط عقل صادر میشود، برای توضیح بیشتر میتوان گفت: انسان از تکرار نتیجهی واحدی که در حوادث جزئی مختلف روی داده است ، حکم کلّی استقرائی به ارتباط و ملازمه بین دو رخ داد میدهد. حال این عبور عقل به سبب تفکر از اسباب و رسیدن به مسبب و حکم عقل به اینکه هر وقت این سبب بود، فلان مسبب هم در پی آن میباشد را میتوان یکی از کارکردهای قوه بصیرت دانست که از عبرت ناشی شده است، که با مطالعه نتایج ثابتی که در موارد گوناگون در تاریخ به صورت موارد و اتفاقات جزئی شخصی، تکرار شده است، حکم به ملازمه بین دو شیء داده میشود. این گونه عبورها از مقدمات به نتایج، در انسان ملکهی بصیرت را ایجاد مینماید. بصیرت، ملکهای است که از عبرت گیری از مسائل جزئی در زمانهای گوناگون در انسان به وجود آمده است که با به وجود آمدن این ملکه، انسان با دیدن یکی از ملازمات یا نشانههای یکی از ملازمات، به وقوع ملازم دیگر حکم میکند و وقوع ملازم دیگر را برای خود یا دیگران یا جریانهای تاریخی پیشبینی میکند. از همین جا است که میتوان ادّعا نمود که پایه اصلی علم، بر بصیرت بنا نهاده شده است. در اثر بصیرت، یعنی در اثر نگه داشتن تصاویر ذهنی از وقایع و مشاهده رخ دادهای مثل آن درباره سایر مشابهات اول، اولاً فهم حاصل شده، یعنی تصویر ذهنی از یک واقعه ، همانطور که در واقع میباشد، در ذهن شکل یافته و از طرفی به نحوی در اثر تکرار مشاهده یک پدیده در اثر ایجاد مقدمات و کشف علّی و معلولی، بر سنتی ثابت در اثر استقراء ناقص که با تکرار مشاهده و عدم تخلف و عدم ابطال آن با سایر موارد، به نوعی علم حاصل شده است و باعث روشن شدن ارتباط میان سایر پدیده های شبیه به هم نیز میشود که ثمره آن، روشن شدن مجهولات دیگر برای ذهن میباشد “مَنِ اعْتَبَرَ اَبْصَرَ وَ مَنْ اَبْصَرَ فَهِمَ وَ مَن فَهِمَ عَلِمَ”[6] در روش فکر کردن این طور بیان شده است که انسان، ابتداء به تبیین صورت یک قضیه و ابهام زادیی از مسئله میپردازد، سپس جایگاه مجهول را در مجموعه معلومات ذهنی خود و ارتباط آن را با عناصر فکری هم خانوادهاش مشخص میکند، و سعی میکند با تأمل و تفکر در مجموعه معلومات خود و مرور مکرر آنها، به حل مجهول مورد نظر توفیق یابد. بنابراین قدم اوّل در فکر کردن، زدودن ابهام از صورت یک مسئله میباشد و زدودن ابهام از یک مسئله میتواند همان پیراستن خصوصیات مادی از یک پدیده و تبدیل آن به یک تصویر و مفهوم ذهنی با سایر مفاهیم یک مفهوم و تصویر کلی ذهنی باشد، تا در گام بعدی با ارجاع به مفاهیم ذهنی دیگر، روشن شود “رَحِمَ اللّهُ ٱمْرَئً تَفَکَّر فَاعْتَبَرَ وَ اعْتَبَر فَأبْصَرَ”[7] اما عبور از جزئیات و انتزاع مفاهیم و صُور ذهنی کلّی از قضایای جزئی، باعث به وجود آمدن ملکهای با نام بصیرت میشود. بصیرت یک ملکه است و همانطور که با بصر میتوانیم محسوسات را درک نماییم با بصیرت میتوانیم مفاهیم و معقولات را درک کنیم. بنابراین طبق روایت “مَنِ اعْتَبَرَ اَبْصَرَ وَ مَنْ اَبْصَرَ فَهِمَ وَ مَن فَهِمَ عَلِمَ” از عبور کردن از ماده و انتزاع مفاهیم از محسوسات (مادیات که متغیرند و رسیدن به ثوابت در پس پرده مادیات) که در اثر فکر کردن ناشی میشود، ملکه بصیرت به وجود میآید، ملکه بصیرت همان مفاهیم و صورتهای ذهنی میباشند که از وقایع خارجی و عالم ماده انتزاع شدهاند، منتها این صُور به خاطر ارتباطهایی که با هم دارند، صور مثالی میباشند که از ارتباط و هم خانوادگی بین این صُور است که ابهام از صورت بسیاری از مسائل زدوده و حل میشود و سپس فهم صورت میپذیرد، حال در اثر این فهم، تطابق بین صُور مجرده رخ میدهد و در اثر آن آنچه قلم الهی نوشته است، مفهوم میشود.
[1] أنّ الأصل الواحد فی المادّه: مجاوزه عن جریان أو أمر أو حاله، و فیها خصوصیّه لیست فی جانبیها، فی موضوع مادّىّ أو عقلىّ أو معنوىّ، و لا یتحقّق الّا بعد تحقق المجاوزه.مصطفوی حسن، پیشین ،ج8، ص16 .
[2] صبحی صالح، نهج البلاغه، خطبه103، ص148؛ خداوند بر انسانی رحمت آرد که بیندیشد و پند گیرد، پند گیرد و بینا شود.
[3] همان، نامه69، ص459.
[4] همان، خطبه103، ص148 .
[5] همان، حکمت 208، ص506.
[یکشنبه 1398-07-28] [ 02:35:00 ق.ظ ]
|