همچنین، لازاروس و فولکمن[۸](۱۹۸۴)، چارچوبی را برای درک استرس، مقابله و انطباق ارائه دادند که مبین آن است که اثرات استرس (در اینجا تعارضات زناشویی در نظر گرفته میشود) بر سازگاری و انطباق، تحت تاثیر راهبردهای مقابلهای مورد استفاده میباشد که تابعی از منابع شخصی و محیطی است (برزگرکهنمویی، یاقوتی آذر و خلیل شعار، ۱۳۸۹). در واقع، راهبردهای مقابلهای یکی از سازههای مرتبط با تابآوری است. شیوههای مقابله، راهبردهای شناختی و رفتاری است که توسط افراد استفاده میشود تا با موقعیتهای استرسزا مقابله کنند (فولکمن و موسکوویتز[۹]، ۲۰۰۴). این راهبردها نقش اساسی وتعیین کنندهای در سلامت جسمانی و روانی آنها ایفا میکنند. در واقع، سلامت روانی در یک تعامل دو طرفه از سویی از نتایج انتخاب و استفاده از راهبردهای مقابلهای موثر و متناسب با تغییر و تنش محسوب میگردد و از سویی دیگر خود زمینهساز فضای روانی سالمی است که در پرتو آن شناخت صحیح و ارزیابی درست موقعیت تنشزا جهت انتخاب راهکار مقابلهای موثر، میسر میگردد (غضنفری و قدمپور، ۱۳۸۷).
راهبردهای مقابلهای موثر باعث میشوند که واکنش فرد به سطوح بالای تنیدگی کاهش یابد و آثار زیانبار آن تعدیل شود. شرایط استرسزا و حتی شدت آن، به خودی خود بد و سازش نایافته نیست، بلکه مهم چگونگی مقابله با این شرایط است. لذا اتخاذ خط مشی و راهبردهای نامناسب در مواجهه با عوامل استرسزا میتواند موجب تشدید مشکلات شود، در حالیکه به کارگیری راهبرد صحیح مقابله میتواند نتایج مثبتی در پی داشته باشد. از آنجایی که تعارضات درون خانوادگی و ادراک فرزندان از اختلافات والدینشان، میتواند به عنوان یک عامل تنش زا عمل کرده و باعث ایجاد مکانیسم هایی برای مقابله با این مشکلات شود، لذا آموزش و یادگیری راهبردهای موثر برای مقابله با این شرایط امری الزامی میباشد. اینکه کودکان چگونه با این استرس روبرو شده و از خود در برابر آن دفاع میکنند بستگی به تفاوتهای فردی آنها با یکدیگر دارد. در واقع هنگامیکه فرزندان، خردسال هستند دارای راهبردهای مقابلهای کمتری برای مواجه شدن با این تعارضات میباشند. ولی هر چه بزرگتر میشوند، به دلیل رشد مکانیسمهای شناختی، راهبردهای بیشتری را یاد گرفته و از آنها استفاده میکنند که این راهبردها میتواند هم مثبت و هم منفی باشد و باعث شود که در شرایط مشابه که برای فرد تنشزا محسوب میشود از این راهبردها استفاده کند. حال راهبردهایی که منجر به سازگاری مثبت با موقعیتهای تهدیدآمیز میشود، تابآوری فرد را افزایش داده و احتمال تکرار این رفتار را در آینده افزایش میدهد. در مقابل، راهبردهایی که استرس را در فرد کاهش نمیدهند، به مرور زمان کنار گذاشته میشوند. راهبردهای مقابلهای مثبت، به فرزندان این دسته از خانوادهها کمک میکند تا بتوانند با بکارگیری شیوهی درست، شرایط را کنترل کرده و آسیبهای روحی و روانی کمتری را متحمل گردند. بنابراین راهبردهای مقابلهای میتواند به عنوان یک متغیر پیش آیند و میانجی بین رابطه تابآوری و تعارض زناشویی به حساب آید که در پژوهش حاضر مورد توجه قرار گرفته است.
از مسائل مهم دیگری که میتواند با تعارضات زناشویی رابطه داشته و بر آن تاثیر بگذارد، مسائل جمعیت شناختی یا همان عوامل دموگرافیک میباشد. عواملی چون میزان تحصیلات و موقعیت شغلی زوجین، جدا از عوامل درون زوجی همچون کیفیت رابطهی کلامی و غیرکلامی، حل تعارض و اختلاف و .، به طور غیرمستقیم میتواند بر سلامت روانی فرزندان از جمله تابآوری آنان تاثیرگذار باشد. بسیاری از زوجهای جوان و کسانی که مدت زمان زیادی از زندگی زناشوییشان نمیگذرد، به دلایل مختلف از جمله وجود عشق و محبت اولیه، عدم برخورد با مشکلات، کم بودن تعداد بچهها، رضایت زناشویی بالایی را گزارش میکنند. با افزایش طول مدت ازدواج، زوجین در زندگی با مسایل و مشکلات جدیدتر از جمله تربیت فرزندان، مشکلات اقتصادی و به وجود آمدن چالشهای جدید رو برو میشوند، که این مسایل بر زندگی زوجین تاثیر منفی گذاشته و باعث کاهش رضایت زناشویی آنها میشود (عطاری، الهیفرد، مهرابیزاده هنرمند، ۱۳۸۵). همچنین با توجه به نقش تحصیلات در زندگی فردی، محققان دریافتند که سطح تحصیلات میتواند در زندگی زوجین تاثیرگذار باشد. توکر و اوگردی[۱۰] (۲۰۰۱)، بیان میکنند که افراد با تحصیلات بالاتر دارای رضایت از ازدواج بیشتری هستند مشروط بر آنکه، میزان تحصیلات آنها با دیگری متناسب باشد. زوجهایی با تحصیلات پایینتر نیز دارای رضایت زناشویی هستند تا زمانیکه میزان تحصیلات آنها با یکدیگر متناسب باشد.
از آنجایی که میزان تحصیلات با موقعیت شغلی فرد نیز در ارتباط است، میتوان نتیجه گرفت که شغل فرد نیز میتواند با تعارضات یا رضایتمندی زناشویی رابطه داشته باشد. تحقیقات راجع به نقش شغل فرد در میزان رضایت از زندگی از دههی ۱۹۷۰ شروع شد. در آن زمان کارمندان زمان زیادی را کار میکردند و زمان کمتری را با خانواده میگذراندند. در واقع کار کردن برای این افراد به صورت یک هویت، معنا و هدف در آمده بود و نقطهی اصلی زندگی آنها را تشکیل میداد (هونیکات[۱۱]، ۱۹۸۸، ۱۹۹۶؛ مایرز و دینر[۱۲]، ۱۹۹۵). پس از آن رابطهی قوی بین شغل و رضایت زندگی، در مطالعات اخیر به دست آمده است و از آنجایی که رضایت زناشویی دارای رابطهی نزدیک با رضایت از زندگی است، میتوان نتیجه گرفت که شغل فرد میتواند تاثیر بسزایی بر روابط زناشویی و مشکلات روانشناختی در زوجین و فرزندان داشته باشد (تایت، پادگت و بالدوین[۱۳]، ۱۹۸۹).
در نهایت، از آنجایی که بر اساس تحقیقات انجام گرفته در آمریکا، حداقل ۴۰% از بچهها در اواخر دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۱۹۸۰ به دنیا آمدهاند، و احتمال دارد که این افراد طلاق را تجربه کنند و همچنین بسیاری از آنها ممکن است در خانوادههایی زندگی کنند که میزان بالای ناسازگاری و نزاع در آنها دیده میشود، توجه به تاثیر ناسازگاری زناشویی بر رفتار بچهها حائز اهمیت است (گلیک و لین[۱۴]، ۱۹۸۶). در ایران نیز از سال ۱۳۴۷ به بعد نسبت طلاق به ازدواج تا سال ۱۳۵۵ روند رو به افزایشی داشته و از ۸۲/۹ درصد در سال ۱۳۴۷ به ۷۷/۱۰ درصد در سال ۱۳۵۵ رسیده است. در سالهای پس از انقلاب این شاخص کاهش و در اواسط دهه ۶۰ دوباره افزایش یافته و در سال ۱۳۶۵ این نسبت ۳۵/۱۰ درصد بوده است. در سالهای بعد روند رو به کاهش بوده و در سال ۱۳۷۵ به ۸۹/۷ درصد رسیده است. مجددأ در دهه اخیر این نسبت افزایش یافته و در سال ۱۳۸۰، ۴۲/۹ درصد و در سال ۱۳۸۵، ۰۹
دیگر سایت ها :
[شنبه 1399-02-20] [ 09:28:00 ب.ظ ]
|